تو همانی که توانی بکشانی دل ما را به جهانی که دلم می خواهد

من همانم که به جز عشق ندانم نتوانم بسپارم به کسی دل چون دلم می خواهد

که تو همدردی و درمان و من این درد به جان میخرم و تاب ندارم

که سپارم به نگارم بنویس صبر و قرارم بیقرارم من چه عشقی به تو دارم

تاخیر نکن حکم بده حاکم احساس تا موی تو و دست منو شانه محیاست

سازی بزن و سوز دل خسته دوا کن گیسوی تو پیچیده ترین معضل دنیاست

تاخیر نکن حکم بده حاکم احساس تا موی تو و دست منو شانه مهیاست

سازی بزن و سوز دل خسته دوا کن گیسوی تو پیچیده ترین معضل دنیاست

لطفا نظر خود را بنویسید

نظر با ارزش شما پس از تایید مدیر نمایش داده می شود.